۱۱ ساله بودم که پدر و مادرم از یکدیگر جدا شدند. درست زمانی که به مهر پدرو محبت مادر نیاز داشتم، به دختری سرخورده تبدیل شدم و به ناچار نزد برادرم رفتم تا درکنارآن ها زندگی کنم ولی برادرم نیز مشکلات خاص خودش را داشت و من از رفتار و گفتار زن داداشم می فهمیدم که خیلی دوست ندارد تا درمنزل آن ها بمانم ...
به گزارش روزنامه خراسان، دختر۱۵ ساله که اشک ریزان فریاد می زد اشتباه کردم! می خواهم همان دختر زرنگ مدرسه باشم،درادامه سرگذشت تلخ خود را به کارشناس اجتماعی کلانتری شفای مشهد گفت:با همه ناراحتی های روحی که درمنزل برادرم داشتم ولی دختر زرنگ مدرسه بودم و همه دوستانم آرزو می کردند مانند من نمرات بالایی بگیرند! در همین روزها بود که با «ثریا» دوست شدم. او هیچ علاقه ای به درس و مدرسه نداشت و مدام اوقات خودش را در فضای مجازی می گذراند. آشنایی من با «ثریا» موجب شد تا من هم به پرسه زنی در شبکه های اجتماعی روی آورم به طوری که آرام آرام این فضا برای من که کمبود محبت های واقعی را احساس می کردم ،جذاب تر شد. «ثریا»هم که با پسری در فضای مجازی چت می کرد،مرا با پسری به نام «آراد»آشنا کرد. اوایل فقط یک گفت و گوی پیامکی ساده بود و من از درس ها و مدرسه برای او می نوشتم ولی کم کم این گفت و گوی تلفنی به موضوعات احساسی وعاطفی کشید و من شرایط سخت زندگی ام را برایش بازگو کردم. حالا دیگر «آراد»با ظاهری دلسوزانه مرا به آینده ای زیبا امیدوار می کرد.
من هم که از خانه و مدرسه خسته شده بودم این رابطه غیراخلاقی را راهی برای گریز از مشکلات زندگی ام می دانستم. خلاصه درمیان همین گفت وگوهای احساسی«آراد»پیشنهاد داد چندروزی به باغ یکی از دوستانش درحاشیه شهر بروم و به کسی هم چیزی نگویم! تا خاطرم آسوده شود و چندروزی هم برای خودم زندگی کنم! من که از نقشه شیطانی او خبر نداشتم،بدون اطلاع برادرم،کیفم را برداشتم و از مدرسه فرارکردم. زمانی که به آن باغ رسیدم«آراد»منتظرم بود و بسیار به من محبت می کرد. احساسم این بود که چندروزدر آرامش زندگی خواهم کرد اما فریب شیطان کثیف را خورده بودم. «آراد»همه هستی و آینده ام را تباه کرد و من هنگامی به دسیسه شوم او پی بردم که دیگر از شدت شرم نمی توانستم به خانه برادرم بازگردم. خیلی زود رفتارهای «آراد»تغییر کرد و دیگر ازآن محبت های پوشالی خبری نبود! حالم بدتر شد و غم و غصه وجودم را فرا گرفت. تازه فهمیدم چقدر در منزل برادرم احساس امنیت و آرامش داشتم که فریب جملات احساسی «آراد» را خوردم و زندگی ام را به نابودی کشاندم! اشتباه کردم. تصورم این بود که یک دوست می تواند جای خالی پدرو مادرم را پرکند و ... حالا هم به کلانتری آمده ام تا دوباره به روزهای گذشته ام بازگردم! می خواهم همان دختر زرنگ مدرسه باشم. ای کاش ...
با راهنمایی ها و دستورهای ویژه سرگرد احسان سبکبار(رئیس کلانتری شفا) اقدامات قانونی و بررسی های روانشناختی برای نجات دختر نوجوان از این شرایط تاسف بار با دعوت از خانواده وی در دایره مددکاری اجتماعی آغاز شد.